محمد مسعود همه زندگیمون

مسافرت

سلام 5 شنبه 21 مهرماه ساعت 5 صبح منو محمد مسعود و بابا رضا و ماماني فخري راهي ديار پدري رضا شديم تا هم هوايي تازه كنيم و هم به بابايي محمد مسعود (باباي رضا)سري بزنيم و ديداري تازه كنيم ساعت 12 ظهر رسيديم و تا 7 شب جمعه اونجا بوديم و راهي تهران شديم   محمد مسعود كلي حال كرد و دوست نداشت بياد خونه كيگفت نريم بمونيم اينجا خوبه اونجا كلي خاك بازي و اتش بازي كرد و كوهنوردي هم كرد لب چشمه با حيووناي اسباب بازيش كلي بازي كرد اونجا زنبورهاي بزرگي داره و محمد مسعود خيلي ميترسي از اونا كه مبادا نيشش بزنن با افكن به اين زنبورا حمله ميكرد يك تفنگ ترقه اي هم داره كه يك مورچه از دستش در امون نبود و كلي كيف كرد و بعد از يك سرما...
24 مهر 1390

کیف

  از طرف مهد به محمد مسعود کیف نارنجی باعکس هری پاتر دادند که تواون کتابها و خوراکیشون میبره و میاره محمد مسعود میگفت من این کیفو دوست ندارم رنگش دخترونه هست و عکس بن تن میخوام ولی کاریش نمیشد کرد چون اسمشو روی کیف نوشته بودند و باید همین قبول میکرد ...
19 مهر 1390

تفنگ حباب ساز

  این تفنگ بابارضا از بازار برای محمد مسعود خریده بود و گل پسر کلی ذوق میکرد و باهاش بازی میکرد و هر روز هم از باباش میخواست کفش بخرو بیار چون عرض چند ثانیه تموم میکرد کف تفنگ ...
7 مهر 1390

خوشحال بودن برای پیش دبستانی

ساعت ١١ رفتم دنبال محمد مسعود برای اوردنش از پیش دبستانی خیلی نگران بودم فکر کردم گریه میکنه و ناراحته ولی شکر خدا خوشحال بود و تو حیاط با بچه ها بازی میکرد و فرداش هم با رضایت خاطر رفت به مهد مربیشون خوب تونسته اونو جذب کنه وممنون از زحماتش البته پسرم اول سخت میگیره هر چیزی را ولی بعد خودشو با همه چی وفق میده قربون اون درک بالات برم موفق و عاقبت به خیر بشی  ان شاالله ...
7 مهر 1390

پیش دبستانی

سال تحصيلي را به همه دانش اموزان و نوگلان علم ودانش تبريك ميگويم   امروز 5 مهرماه 1390 سه شنبه فصل پاييز هست امروز صبح محمد مسعود راهي پيش دبستان شد صبح ساعت 7 بيدارش كردم شروع به نق زدن كرد و بهانه گيري ميكرد كه من نميرم تو هم بايد باشي من مهد نميرم من مدرسه ميرم اخه من پيش مهد نوشتمش مدارس پيش نذاشتند و اگر هم داشتند شيفت بعد ازظهر داشتند ومن كنار خونمون مهد بابادكها بود و خصوصي هست و اسم اقا را اونجا نوشتم خلاصه با هزار مكافات بلندش كردم من و بابا رضا باهاش صحبت كرديم باهاش و گفتيم مرد شدي و ميخواي بزرگ بشي نبايد گريه كني و بدون بهونه برو محمد مسعود عمو حميدش خيلي دوست داره من به اون گفتم عمو حميد ميخواست بره مدر...
7 مهر 1390
1